فن فیک های سوپرجونیور

فن فیک های سوپرجونیور

Keep calm and love Super Junior
فن فیک های سوپرجونیور

فن فیک های سوپرجونیور

Keep calm and love Super Junior

جاده عشق قسمت اول

سلام علیکم

خوبید؟خوشید؟

من این فیک رو قبلا تا قسمت چهارمش تو وبلاگ قبلیم نوشته بودم..اما خوب..

دوباره میارمش اینجا و میخوام ادامه ش بدم

  

از اول شروع میکنیم

هر کی قبلا خونده الان باز بخونه..صوبتم نباشه

  

*******

بـسم الله الـرحمن الـرحیـم

 

name:جاده عشق

ganre:رمانتیک-شاید یکمی هم طنز

pairing:اونهه،کیومین،کیوتوک،کیوچول،توکچول

chapters:دقیقا نمیدونم چندتا بشه ولی فکر میکنم که دو رقمی بشه.

 

description:

چه کسی میداند که این جاده پیچ در پیچ عشق به کجا منتهی خواهد شد؟

 

summery:

چو کیوهیون،لی سونگمین،لی هیوکجه و کیم هیچول،دوست و همکلاسی هستند و همگی در پایه سوم دبیرستان اس ام مشغول به تحصیلند.و امسال،دو دانش آموز جدید،پارک جونگ سو و لی دونگهه به کلاس آنان ملحق شدند.

و هنگامی که این دو دانش آموز تازه وارد، چو کیوهیون و لی هیوکجه را ملاقات کردند، چه بر سر قلب هایشان آمد؟!

این تپش تند و دیوانه وار آن ها نمیتوانست نشان عشق باشد، نه؟!

عشق به یک پسر؟!

 

********

فقط قبل از اینکه برین ادامه مطلب

کاور،کاور دوست عزیزمه(کلا از من چنین هنرایی بعیده)..همین دیگه خواستم همینو بگم

پاشید برید ادومه

 

  

قسمت اول:

 سونگمین پا به حیاط مدرسه گذاشت و نفسی عمیق کشید.در این دوران تعطیلات تابستانه، واقعا دلتنگ این حیاط پرازدحام و پرهیاهو شده بود.

هر قدمی که برمیداشت بر شادی قلبش افزون میکرد.قلبش از فکر دیدن دوستان قدیمی هرلحظه تندتر و تندتر میتپید. واقعا دلش برای آنان تنگ شده بود.

  

با دیدن بلندقد ترین و خوش قیافه ترین پسر کلاس (یا شاید حتی مدرسه)لبخند زد.

دوید و خود را به او رساند و دستش را روی شانه او گذاشت.

"هی، سیوون! دلم حسابی برات تنگ شده بود پسر!"

لبخندی بر صورت سیوون درخشید.سونگمین را محکم در آ.غوش کشید و گفت:

"هی!خوشحالم که میبینمت!"

سونگمین ضربه آرامی به سینه او زد و با صدای ضعیفی که خنده در آن موج میزد، گفت:

"فکر کنم خفه م کردی!"

سیوون خود را از او جدا کرد و با لبخند پوزش آمیزی گفت:

"متاسفم..."

سونگمین نگاهی به دوست بلندقد و خوش هیکل خود انداخت و خنده شیرینی کرد.

"اشکالی نداره..ولی، پسر تو واقعا عوض شدی..معلومه تو دوران تعطیلات حسابی روی هیکلت کار کردی!راستشو بگو، میخوای دل کدوم دختر بدبختیو بدزدی؟!"

سیوون سرخ شد.این حرف ها همیشه او را خجالت زده میکرد و خب، آن خرگوش بازیگوش هم به خوبی این را میدانست.

سونگمین دستی بر شانه او زد و گفت:

"بسیار خب..من میرم به بقیه بچه ها سر بزنم.تو هم اگه مشکلی توی ابراز عشق یا پیشنهاد دوستی به اون دختره داشتی، بهم بگو.سعی میکنم کمکت-"

سونگمین نتوانست حرف خود را تمام کند؛ چرا که سیوون کفش خود را درآورد و به سمت او پرتاب کرد.و البته، سونگمین هم جاخالی داد.بعد سر خود را به نشانه تاسف تکان داد و گفت:

"اصلا اعصاب نداریا!معلومه عشق دختره خیلی شدیده!"

و قبل از اینکه سیوون، لی لی کنان به سمت او حمله ور شود، فرار کرد.

   

همانطور که دور حیاط چرخ میزد، شیندونگ را دید که طبق معمول مشغول خوردن بود.

سونگمین از دور فریاد زد:

"هی، شیندونگ شی! از پارسال تا حالا خیلی لاغر شدی! امیدوار باش پسر! تو میتونی!"

و شیندونگ هم تنها به تکان دادن سری اکتفا کرد.

    

سونگمین به دور و اطراف خود نگاهی انداخت و ایونهیوک را دید که طبق معمول دو دختر بازوهای او را گرفته بودند و به او چسبیده بودند.

همانطور که به آن سه خیره شده بود و برای دوست خود تاسف میخورد، سوزش شدیدی را در ناحیه پس سر خود احساس کرد.

"آخ!"

باز هم یسونگ بر سر او کوبیده بود.

   

و قبل از اینکه او کاملا روی خود را برگرداند تا آن لاک پشت بانمک را ملاقات کند، یسونگ محکم او را از پشت در آ.غوش گرفت.

"وای پسر! نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود!"

سونگمین خندید.خب، اینکه همه او را دوست داشتند چیز عجیبی نبود.او پسر شاد و خوش مشربی بود و خیلی زود با همه خو میگرفت.

"منم همینطور..حالا، میشه قبل از اینکه بلایی سر ستون فقراتم بیاری ولم کنی؟!"

یسونگ خندید و او را رها کرد.

"ببینم، کیوهیونو ندیدی؟!"

یسونگ به نیمکتی اشاره کرد و شانه ای بالا انداخت.

"طبق معمول داره با PSP ش بازی میکنه."

سونگمین آهی کشید و گفت:

"باشه..ممنونم یسونگ.بعدا میبینمت!"

و به سمت کیوهیون گام برداشت.

    

در راه، هیچول را دید که طبق معمول گوشه ای نشسته بود و به دیوار تکیه کرده بود و با هندزفری، آهنگ گوش میکرد.

سونگمین آرام به او نزدیک شد و کنارش روی زمین نشست.

هیچول متوجه حضور او نشد.ظاهرا خیلی در دنیای خودش غرق شده بود.

سونگمین به آرامی شانه او را تکان داد.

هیچول بالاخره سر خود را بالا آورد و با دیدن سونگمین، لبخند کمرنگی زد.

حتی این پسر غمگین و افسرده هم با دیدن سونگمین احساس بهتری پیدا میکرد.

آن دو چند لحظه در چشمان یکدیگر خیره شدند.سونگمین شانه او را به آرامی نوازش کرد و بعد، بی هیچ حرفی از جای خود بلند شد و هیچول را، که حالا کمی حالش بهتر شده بود، تنها گذاشت.

هیچول شانه اش را بالا انداخت و صدای آهنگ را کمی بلندتر کرد.

    

سونگمین به هر که که میشناخت سلام کرد و آنان همگی اظهار دلتنگی کردند.ریووک، کانگین، هنری، ژومی، معاونین و حتی دبیران که در حال عبور بودند.

سونگمین واقعا پسر محبوبی بود.

    

و دست آخر، به آرامی از پشت به کیوهیون نزدیک شد و کاری را که دقایقی پیش، یسونگ انجام داده بود تکرار کرد.

"آخ!"

اینکه عکس العمل صمیمی ترین دوستان دقیقا مانند هم باشد، چیز چندان عجیبی نیست.

  

کیوهیون لبخند زد.میدانست که جز جز سونگمین کسی جرئت انجام چنین کاری را ندارد.

"هی! وسط مرحله حساس بودم!"

و بعد، کیوهیون به تپش تند و دیوانه وار قلب خود لعنت فرستاد؛ سونگمین خم شده بود و دستان خود را دور گردن او حلقه کرده بود و او را از پشت در آغوش گرفته بود.

   

سونگمین آرام در گوش او زمزمه کرد:

"دلم برات تنگ شده بود رفیق..خیلی زیاد.."

تن کیوهیون لرزید.دلش واقعا برای نوای آرامشبخش سونگمین تنگ شده بود.

"منم همینطور.."

    

سونگمین کیوهیون را رها کرد و کیوهیون اخم کمرنگی کرد.خیلی عجیب بود که دلش میخواست سونگمین کمی بیشتر او را در آغوش بگیرد؟!

   

سونگمین با لحن بچه گانه ای گفت:

"پاشو! بیا بریم قدم بزنیم!"

و کیوهیون هم نتوانست مقاومتی کند.

   

آن دو در کنار یکدیگر قدم میزدند و سونگمین هم با حرف ها و خاطرات بی سر و ته اما بامزه، کیوهیون را میخندادند. که ناگهان سونگمین از حرکت ایستاد.

کیوهیون با تعجب پرسید:

"چیزی شده؟"

سونگمین با سر به ایونهیوک و دو دختری که از او آویزان بودند اشاره کرد و با لحن تاسف باری گفت:

"این پسره معلوم هست چه مرگشه؟! از اواخر سال تحصیلی گذشته تا الان همینطوری هر روز با دوتا دختر ل.اس میزنه.من..من واقعا نگرانشم.."

کیوهیون شانه ای بالا انداخت.

"نمی دونم چشه..منم نگرانشم..توی ایام تعطیلات هر وقت که دیدمش داشته با یکی یا بعضی وقتا دوتا دختر میپلکیده. و جالب اینجاست که با هیچکدومشون بیشتر از یه روز نمیمونه. "

کیوهیون و ایونهیوک در نزدیکی یکدیگر زندگی میگردند و پدرانشان هم دوست و همکار یکدیگر بودند.پس، عجیب نبود که کیوهیون درباره ایونهیوک اطلاعاتی داشت.

سونگمین هم شانه اش را بالا انداخت و زمزمه کرد:

"نمیدونم چشه ولی..ای کاش یکی پیدا بشه که بتونه از این وضعیت نجاتش بده!"

سونگمین نمیدانست چیزی که آرزو کرده بود، زودتر از آنکه فکرش را بکند به حقیقت میپیوندد..

   

******

خب..این قسمت اول

کیومین

جاست کیومین

دوستان نظر بذارین..سایلنت نشینا..من الکی به کسی رمز نومودم

حالا شاید این قسمت اول یه کمی به نظر..ام..(رک بگم)چرت بیاد..ولی صبر کنین تا قسمت های بعدی پلیز

قول میدم اتفاقاتی تو راهه که فکرشم نمیکنید

همین

روزتون خوشHello

 

نظرات 12 + ارسال نظر
PJK چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 18:55

سلام، من "تو پدرش هستی" رو خوندم و حالا اومدم سراغ جاده عشق! اگه واقعا اینا رو خودت می نویسی بهت تبریک می گم اگه همین جوری پیش بری یه نویسنده فن فیک تمام عیار میشی راستی می شه یه راهنمایی بکنین که آدم چه طوری می تونه رسما یه الف بشه؟ ممنون،گود لاک

سلام عزیزم
ممنونم
خودم مینویسم!.. خیلی لطف داری ممنون:)
راستش نمیدونم.. هر کسی روش مخصوص به خودشو برای الف شدن داره!! مثلا من اول ام وی مسترسیمپل رو دیدم و دیگه تمام!! به طور تصادفی به وب های فیک نویسی رفتم و برای اولین بار فهمیدم فیک چیه.. از اولین فیک هام فیکهای کیومینی بود و همون منو الف کرد.. به نظرم زمان که بگذره خودت متوجه میشی که یه الف شدی یا نه.. فکت های بیشتری میتونی ازشون بخونی.. و در ضمن فیک هایی که براساس شخصیت اعضا نوشته شده کمکت میکنه که بیشتر پسرا رو بشناسی(من مشکل کوچولوی غیر منتظره رو پیشنهاد میکنم.. البته وبش الان حذف شده ولی اگه بخوای خودم بهت میتونم بدم).. چون با بیشتر شناختنشون، بیشتر عاشقشون میشی، تنها راهکار من اینه که بیشتر بشناسیشون!
مرسی عزیزم:)))

ایسان الف جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 14:45

سلااااام عالییییییییئ بود من تازه اومدم وب و از اینجا شروع کردم پلیز ادومه بده

سلام عزیزم
خیلی خوش اومدی
حتما
ممنونم

Euna یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 00:03 http://sup3rjunior.ir

واااات ؟کمرم شکست....
هفت سالی میشه الفم ولی تا حالا کیو کیو نخوندددددم کیو رحم نداره اصن
اما عوضش تا دلتون بخواد کیومین خوندم.یه سالیم میشه رفتم تو فاز وونکیو و کیوتوک ولی همچنان فیک های کیومین و دنبال میکنم
ولی اینکه دویل و انجل باهم باشن جالبه
بیچاره لیدر از دست این دویل چی میکشه
به نظرم کیورو باید ول کرد مشغول همون استار کرفت بشه حداقل کمتر چش چرونی میکنه

پاسخ از Jeengul:
جون من؟!
هفت ساله الفی :| ؟!
یا اباالفضل!
باریک الله :|
کلا تو کار عمه کیویی عاره؟!
من به طور کلی تو کی-پاپ شیپر هیچ کاپ//لی نیستم ولی کیومین لاور هستم! کلا با هیچ ز\وجی مشکل ندارم ^___^ !
عاغا من اوایل خیلی با وونکیو بد افتاده بودم :| اوایل منظورم، همون موقع ست که عمو شیوون پیاز داغشو زیاد کرد و پست این/ستاشو تو اون هش//تگ گذاشت :| ولی بعدنا به یه دلایلی به شدت وونکیو لاور شدم! جلو همه عانتی هاشونم سی//نه سپر می کنم خخخ! بضی از کاپ//لا واقعا به یه دلیل خاصی به وجود میان، مث همین وونکیو ... عادم واقعا باشون احساساتی میشه! شیوون یکی از بهترین هیونگاست واسه کیوهیون!
بابا کشتینش عمه مو :| به خدا جز استار کرفت کارای دیگه ای هم بلده ها!! (حالا بگرد پیدا کن :| ... نچ نچ گشتم نبود، نگرد نیست :|)
لیدر خیلی دویلو دوس داره من می دونم *_* !
کلا مامان بزرگ تیکی با همه خوبه، فقط کاسه کوزه ها رو سر دایی هیوک بدبخت می شکونه :\ !
الان من به این نتیجه رسیدم که تو گیمری :| !
درسته؟
البته قبلا به خاطر اسمت (Euna) فک می کردم جول باشی

Euna شنبه 11 مهر 1394 ساعت 21:36 http://sup3rjunior.ir

اینجا کیو ماشالا با همه س
اما وقتی توی داستان سونگمین باشه اصن نمیتونم کیو رو با کس دیگه ای ببینم
اما دارم باهاش را میام
میدونی چه فیکی از کیو پیدا نمیشه؟؟؟
فیک با کاپل کیوکیو...
جدا این کیو فقط با خودش نبوده دویــــل خان

پاسخ از Jeengul:
کاپل کیوکیو هم توسط بنده استخراج شده!
در واقع من تو یکی از چ//تای سوجو که یکی از الفا می نوشتش دیدم که کیو خودش این کاپ//لو ساخته بود :|
ولی یه چیزی بگم؟ من خودمم یه کیوکیو دارم ^_^ ! در واقع بچه مشکل داره :| می دونی که :\ ؟
لازم به ذکر است که عمه کیو قبل از عایدل شدن دوست .. دختر داشته ولی وقتی وارد این کار شده، به خاطر طرفدارا کات کرده!
الان مسعله اینه که بگیم خیلی احساسات داره یا اصلا احساسات نداره :| !
احساس در یک دویل هست یا نه ... مسعله این است :|

fahimeh یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 10:07

عالی بود عزیزم
من عاااشق کیوهیونم
عاشق کیومینم
و چندوقتم خیلی وحشتناک عاشق سونگ مین بودم
خلاصه اینه ک حال کردم بافیکت،مرسی

ممنون لطف داری
منم همینطور!
منم همینطور!
منم همینطور!
منم همینطور!
خواهش میکنم

Jeengul شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 15:00 http://www.jeengul.blogsky.com

نگین :| ؟

هووووم
نویسنده جدیدمونه

Jeengul شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 13:36 http://www.jeengul.blogsky.com

این نهایت فکر اقتصادیت بود. عاره :| ؟
می دونی :| ؟
من پشیمون شدم
واسه این فیک جدیدت نمی تونم بسازم :| من که همین جوریشم کارم افتضاحه، اونم خو موضوش جوریه که اصلا بلد نیستم روش کار کنم :( شرمنده دیگه ... نمی خوام یه کاری کنم که بد شه ... خوب نی عادم واسه دوستش، کار بد انجام بده :\
ولی من قول دوازده تای دیگه رو حتتتماااا بهت میدم
فلا با این چار تا سر کن ...
راستی
اگه وقت کردی، بیا ایمیل، یه برنامه بریزیم واسه عاپامون ... من تو مدرسه ها خیلی کم پیدام :|

دقیقا!!!
فدا سرت گلم پریسا هست دیه(هه..درسا پررو میشود)
ممنونم
بذا کارای نگین رو هم راه بندازم

Jeengul شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 08:53 http://www.jeengul.blogsky.com

من تو رو کشتمت درسا :|
برمیداری واسه کاور من، تایپوگرافی می کنی :| ؟!
نمیگم بد شده ها! نه! ولی خو خودم براش درست کردم بودم :(
خیلی بدی :|
دخترهء چیز ...
اینو وردار، مال خومو بذار :| زووودددد
http://www.uupload.ir/files/3itn_jbhbbn.jpg
http://www.uupload.ir/files/cw5c_2015-08-15-08-26-13_0_1.png
http://www.uupload.ir/files/lzub_2015-09-05-21-27-53_0.png
http://www.uupload.ir/files/us11_psx_20150905_212325.jpg
بعدشم :( عصن چرا من این پوستره رو می بینم انقد غصه م میشه :| ؟!
هعی ...
هنوزم فک می کنم بهترین پوسترمه ... چقد ذوقشو داشتم ... چقدم همزمان دوست داشتم بهتر از این کار کنم ... همیشه از خودم ناراضی ام ... چقد اون موقه که ایدهء این به ذهنم می رسید، خوابم میومد ...
هعی ... چقد اون موقع خوب بود ... تهران بودم ...
چقد اذیت شدم تهران :|
دارم چرت و پرت میگم :\ خل شدم تیکی!
ببین
این چار تا لینک مستقیمن
چار تا پوستری که برا "ذ روت عاو لاو" درست کردم
کلا هر چیو بت دادم، بریز دور
اگه خواستی بذاری، ا همین لینکا استفاده کن
حالام میرم اون یکی فیکتو بخونم، ببینم چه کردی
با اجازت، واسه اونم دست به کاور میشم =) هاهاها

جیییییییییییییغ
پررررررری
اومدی خله؟!
من که بهت ایمیل زدم چرا شر و ور میگی دخملم؟
میدونم کارم افتضاحه بی تعارف..اما خو چیکار میکردم؟
فعلا نموشه..عصری میذارم
چرا؟! نه واقعا چرا؟!
آره خیلی خوشمزه. .چشم گرفتتش شدیییییییید
بهش میگن حماقت..آخی..یادم افتاد که منم الان به شدت خوابم میاد و نیم ساعت دیگه باس برم والیبال
جینگول خانووووم، خل شدییییییی
نه حیفن اونا..خو پونزده تا پارت فک کنم میشه..هر جور اقتصادی حساب میکنم شونزده تا کاور میخوام:|
گرگ هم به چشم..احساس میکنم زبانم چن وخته افت کرده..قبلا خیلی فیک میخوندم..همین بالماسکه رو میخوردم...ولی در هر صورت به روی چشمم
هه..دمت گرم

Baran_cloud دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 11:16

سلام!
وای چه داستان قشنگی هست.
من میخوام این رو دنبالش کنم خیلی خوبه
خسته نباشیدددددددددددددد

علیکم السلام^_^
ممنونم لطف داری گلم
انشاالله
خستگیم ا تنم در رفت^^

پریسا یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 17:11 http://village-story.mihanblog.com/

دست پری جون درد نکنه خیلی پوستر زیبایی درست کرده.

آره واقعا دمش گرم
حیف که رفت..هی..خیلی دلم براش تنگ شده

پریسا یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 17:08 http://village-story.mihanblog.com/

ای جانم جاده عشق.
مامان من هنوز تو کف ادامه شم.
زود زود بذار باچهههههههه؟؟؟

واقعا؟؟؟!!!
وااااای خداااا حالا که فکر میکنم خودمم همینطور^^
چشم حتما

Ziljimae یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 17:05 http://just-jiw-just-lmh.loxblog.com

سلام توسکا جون خوبی؟
فیکت عالی بود این از این.
در ضمن در حال فکر کردن درباره یه فیکم اگه بتونم جور کنم بهت میگم فقط بگم برام یه کم مشکله کاپلای سوجو رو جفت و جور کنم.
موفق باشی

سلام گلم
ممنونم قربونت برم
وااااااای راس میگی؟!!!
خوب..من داشتم یه ایمیل آماده میکردم که کاپلای سوجو رو معرف کنم بهت
آماده شد میفرستم برات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد