فن فیک های سوپرجونیور

فن فیک های سوپرجونیور

Keep calm and love Super Junior
فن فیک های سوپرجونیور

فن فیک های سوپرجونیور

Keep calm and love Super Junior

جاده عشق قسمت دوم

سلام دوستان

من با قسمت دوم تشریف آوردم

پررویی از خودتــونه

 

خب..

از اونجایی که دوستان گفتن که قبل از اینکــه بری ادامه مطلب خیلی فک میزنی،دیگه این بار سعی میکنم که فک نزنم

 

من فقط دو تا عذر خواهی میخوام بکنم

اولی بابت اینکه خیلی دیر آوردمش این قسمتو

دومی به خاطر اینکه کار بالماسکه رو هنوز تموم نکردم

ولی انصافا شما بگین،

اگه شما هم روزی سه تا کلاس میرفتین(به اجبار والدین گرامی)اصن وقت کاری رو داشتین؟!

 

باز من خیلی حرفیدم معذرت
برین ادومه دیگه

وگرنه اگه واستین من تا روز بعد فقط حرف میزنم

خودم که دوسش داشتم این قسمتو حالا شمام بخونید نظرتونو بگین

******

سلام بچه ها

حالم بده

خیلی بده

فک کنم خیلیاتون دویل ماری رو میشناسین..هه..مخصوصا گیمرا

و فکر کنم میدونید که اون دیگه بین ما نیست..ما عضوی از خانواده مون رو از دست دادیم

و این خیلی ناراحتم میکنه.

حتی با وجود این که دویل ماری رو کامل نمیشناختم!

و..نمیدونم چی بگم.

ولی لطفا برای شادی روحش یه صلوات بفرستین.

کاور این قسمت هم کار دوست عزیزمه..سپینود..دوستی که به تازگی مثل ما دوست صمیمی ش،دویل ماری،رو از دست داده..که به زودی میارمش..

واقعا بهش تسلیت میگم

  

 

 :قسمت دوم:

 

    فقط یک یا دو دقیقه دیگر تا خوردن زنگ مدرسه باقی مانده بود.

   

    پسری هراسان پا به حیاط مدرسه گذاشت.امروز اولین روز حضور او در این مدرسه بود و اصلا دلش نمی خواست که دیر برسد.

   

   "هی لیتوک!"

   پسر،سر خود را چرخاند و چهره خندان دوست صمیمی اش را مشاهده کرد.دوستی که پسر یکی از همکاران پدرش بود و هر دو به تازگی ساکن سئول شده بودند.

  

   کمی صبر کرد تا دوستش به او برسد و سپس گفت:

   "سلام هائه!حالت چطوره؟!"

  

   دونگهه لبخند شیرین همیشگی اش را تحویل داد.

   "ممنون رفیق!خوبم!"

  

   دونگهه با خود فکر کرد چه خوب بود که در اولین روز حضور در مدرسه جدیدش،صمیمی ترین دوستش همراهش بود.دوستی که پدرش،دونگهه را به او سپرده بود.

   اگرچه پیدا کردن دوستان جدید برای دونگهه،که پسر دوست داشتنی و مهربانی بود،چندان سخت نبود،اما به هرحال، خوشحال بود که جونگ سو کنارش بود.

  

   والبته،لیتوک هم همین احساس را داشت.پسر خجالتی و کمرویی مثل او معمولا نمیتوانست به راحتی برای خود دوستی پیدا کند و چه خوب بود که فعلا،با وجود دونگهه،نیازی به پیدا کردن دوست نداشت.

  

    و حال،هر دو در کنار هم به سمت ساختمان مدرسه حرکت میکردند و هنگام حرکت،از کنار پسری خوش قیافه و بلندقد عبور کردند.

   آن پسر،محو تماشای لی دونگهه،دانش آموزی که ظاهرا تازه وارد بود چون او را نمی شناخت،شده بود.احساس عجیبی داشت.آه..آن پسر واقعا بانمک بود!

  

   جسیکا،یکی از دخترانی که محکم بازوی او را چسبیده بود،با ناز گفت:

   "اوپــــا!به کی داری نگاه میکنی؟!نگاه تو باید فقط به من باشه!"

   یوری،دختری که از بازوی دیگر ایونهیوک آویزان بود،با غیض گفت:

   "نخیرم!من!"

  

    و ایونهیوک،در حالی که به آن پسر تازه وارد خیره شده بود،گذاشت آن دو به جدال بچه گانه خود ادامه دهند.

      

    او آب دهان خود را قورت داد و با صدایی لرزان گفت:

    "اون پسر واقعا خوش قیافه س!"

  

   جسیکا اخم کرد.

   "منظورت چیه اوپــا؟!تو که از اون پسره خوشت نیومده،نه؟!"

   یوری حرف او را ادامه داد:

   "تو که قطعا گ/ی نیستی،هستی؟!"

  

   تن ایونهیوک با شنیدن کلمه ای که از آن وحشت داشت لرزید.

   "گ/ی.."

   

   آیا او واقعا عاشق آن پسر شده بود؟!

 

******

    دانش آموزان همگی روی نیمکت های خود نشسته بودند و منتظر ورود دبیر بودند.

   با ورود دبیر به کلاس،همه از جای خود بلند شدند.و به دنبال دبیر،دو دانش آموز وارد کلاس شدند.

   "بچه ها!میخوام دو دوستی رو که امسال به جمع ما پیوستن و قراره توی این کلاس درس بخونن رو بهتون معرفی کنم.."

  

    اولین دانش آموز،همانطور که سرش پایین بود،با صدای آرامی گفت:

    "سلام..من پارک جونگ سو هستم."

    و وقتی سرش را با خجالت بلند کرد تا نگاهی به همکلاسی های جدیدش بیندازد،جذاب ترین و دلنشین ترین چهره ای را که تا به امروز دیده بود،در مقابل چشمان خود یافت..اما..صبر کن! او یک پسر بود!بدون شک او نمیتوانست از یک پسر خوشش بیاید؛نه؟!

  

    در حالی که جونگ سو با احساسات جدید و ناآشنای خود دست و پنجه نرم میکرد،دومین دانش آموز سر خود را بالا گرفت و لبخند زیبایی زد.

   "سلام.اسم من لی دونگهه س و امیدوارم که بتونم دوست خوبی براتون باشم."

   

    قلب ایونهیوک باری دیگر دیوانه وار شروع به تپیدن کرد.این پسر..او همانی بود که او را در حیاط دیده بود..پس اسم او لی دونگهه بود! آیا واقعا قرار بود این پسر در کلاس آنان درس بخواند؟! امکان نداشت! این بی شک رویایی بیش نبود! ولی.. حتی اگر هم بود،برای ایونهیوک اهمیتی نداشت.او تنها میخواست که هیچگاه از این رویای شیرین بیرون نیاید..

   نه نه..این اتفاق نباید برای او می افتاد.او نباید عاشق آن پسر میشد..دیگر تاب تجربه دوباره آن حوادث تلخ را نداشت..

   اتفاقات تلخ همگی در پیش چشمان ایونهیوک ورق خوردند و بعد قلب او را با اندوهی بزرگ رها کردند.

  

   "هی ایونهیوک!دهنتو ببند! آب دهنت راه افتاده پسر!"

    ایونهیوک با شنیدن صدای آرام سونگمین که در نیمکت پشتی و کنار کیوهیون نشسته بود،به خیالات خود پایان داد و دهانش را،که باز مانده بود،به آرامی بست.

  

    سونگمین با تمسخـر زمزمه کرد:

    "نکنه عاشق این پسره،لی دونگهه،شدی؟!"

   ظاهرا سونگمین از اینکه چنین کلماتی را بر زبان بیاورد،اِبایی نداشت.(اینو معنیش میکنم شاید کسی معنیشو ندونه حالا.. ابا به معنی ترس و واهمه داشتن و نیز شرم و حیا میباشد-لیتوک پدیا دانشنامه آزاد)

  

   گرچه کیوهیون در کنار او،با شنیدن این جمله تکانی خورد.

   

   عشق؟!خب..این کلمه ای بود که بیش از هرچیز کیوهیون را به لرزه وامیداشت.چطور سونگمین به آن راحتی از این کلمه استفاده میکرد؟! آیا نمیدانست که این کلمه چقدر خطرناک بود؟!

   

    نجوای ایونهیوک،بالاخره کیوهیون را از فکر بیرون آورد.

   "نه!من..من فقط داشتم-"

   

    ایونهیوک حرف ناتمام خود را رها کرد و سیخ نشست؛چرا که دبیر از دو دانش آموز جدید خواست که بنشینند و دونگهه هم نیمکت جلویی ایونهیوک را که خالی بود برای نشستن برگزید.

   این پسر قرار بود جلوی او بنشیند؟!خب..کمی ترسناک به نظر میرسید،حداقل برای ایونهیوک..

   

   سونگمین دست خود را بر شانه ایونهیوک زد و زمزمه کرد:

   "موفق باشی رفیق!"

   

   آری..ایونهیوک پا به جاده ای گذاشته بود که انتهای آن ناپیدا بود..

 

*******

   ساعت تفریح بود و دانش آموزان هریک در حیاط مشغول کاری بودند.عده ای مشغول مطالعه کردن،عده ای مشغول خوردن و جمعی هم مشغول بازی و تفریح بودند.و کیوهیون و سونگمین هم ماندد تعدادی از داشن آموزان،گرم قدم زدن و صحبت کردن بودند؛و طبق معمول،سونگمین حرف میزد و کیوهیون را میخنداند.

    

   سونگمین با لبخند شیطنت آمیزی گفت:

    "اولین روزی که همدیگه رو دیدیم یادته؟!"

    کیوهیون تنها با لبخندی سرش را تکان داد.

   سونگمین ادامه داد:

   "هر وقت یادش میوفتم خنده م میگیره."

   لبخند کیوهیون عمیق تر شد.خاطره آشنایی آن دو،حداقل برای خودشان،جالب بود.

  

   "البته که تو یه پسر بی اعصاب خشک و جدی بودی و هستی ولی..من از همون روز اول ازت خوشم اومد."

   کیوهیون لرزش خفیفی را در پاهای خود احساس کرد اما به هر حال با سونگمین هم قدم شد.

  

   چرا سونگمین امروز اینقدر از کلمات'عشق' و 'علاقه' استفاده میکرد؟!آیا واقعا از تپش جنون آمیز قلب لعنتـی کیوهیون آگاهی نداشت؟!

   

   کیوهیون سرش را تکان داد و توجه خود را به سونگمین که بار دیگر شروع به حرف زدن کرده بود،جلب کرد.

   "اون روز تو  با جدیت تمام به سمت من اون اومدی،که البته من یه لحظه فکر کردم که میخوای منو بزنی!"

   کیوهیون خندید و سونگمین همچنان ادامه داد:

   "جدی میگم..تو یه جوری خودتو معرفی کردی که من یه لحظه واقعا احساس کردم که تو پادگان نظامی هستم! و وقتی بهم با اون جدیت دست دادی،از خودم پرسیدم:این پسره رئیس جمهوره؟!"

   کیوهیون چهره متاسفی به خود گرفت و با افسوس گفت:

   "خواهش میکنم حماقت اون روزم رو که اومدم بهت پیشنهاد دوستی دادم یادم ننداز! هنوزم وقتی یادش میوفتم به خودم لعنت میفرستم!"

   سونگمین خندید و کیوهیون از خود پرسید که چگونه خنده یک نفر میتواند همیشه جذاب و دوست داشتنی باشد؟!

   

   چرا کیوهیون هیچوقت نمی توانست با سونگمین خشک و جدی برخورد کند؟!

   خب،این سوالی بود که خودش هم جوابش را نمی دانست..شاید..به خاطر روحیه شاداب و باطراوت سونگمین بود.

این..خوشبیانه ترین پاسخ بود.

   

   سونگمین در میان خنده هایش گفت:

   "که اینطور.."

   و بعد کیوهیون را هل داد.

   

   ضربه آرامی بود؛اما باعث شـد که کیوهیون به آغوش کسی پرت شود؛و آن شخص،دانش آموز جدید،پارک جونگ سو بود.

   

   کیوهیون خلق و خوی جدی خود را بازیافت؛از او جدا شد و گفت:

   "من واقعا ازتون عذر میخوام."

   بعدا باید به حساب آن خرگوش کوچولو میرسید.

   

   گونه های پارک جونگ سو گل انداخته بود.او به چشمان کیوهیون نگاهی انداخت و سپس،نگاهش را به کفش های خود دوخت و با صدای آرامی گفت:

   "خ..خواهش میکنم."

   

   کیوهیون جو احمقانه ای را که بین آنان حاکم بود احساس میکرد و متوجه شد که سونگمین هم علی رغم همیشه، تلاشی برای از بین بردن آن نمیکند.

   پس خودش دست به کار شد.

   "شما..دانش آموز جدید،پارک جونگ سو هستین؟!"

   جونگ سو با خجالت پاسخ داد:

   "بله..اما،ترجیح میدم که لیتوک خطالب بشم."

   کیوهیون با جدیت گفت:

   "بسیار خب،لیتوک..از آشنایی باهاتون خوش بختم."

   و دستش را به سمت لیتوک دراز کرد.

   

   لیتوک برای چند لحظه با نگرانی به دست کیوهیون خیره شد و بعد،به آرامی دست خود را دراز کرد و دست او را فشرد.

   

   اینبار،سونگمین جلو آمد و با خوشحالی گفت:

   "به مدرسه جدیدت خوش اومدی،رفیق!(رفیق تیکه کلام سونگمین میباشد خخخخخخ)من لی سونگمینم!"

   لیتوک سرش را به آرامی تکان داد.

   "خوشبختم"

   

   و وقتی که سونگمین با گفتن جمله'بعدا میبینمت'به همراه کیوهیون او را ترک کرد،او دستش را که لحظاتی پیش دست کیوهیون را فشرده بود به قلبش نزدیک کرد و نفسی عمیق کشید.

   این پسر،چو کیوهیون..

   این همان شخصی بود که لیتوک او را در کلاس دیده بود..

   همانی که هم اکنون قلب لیتوک را به این تپش تند و جنون آمیز خود رسانده بود..

   و..

   چه بلایی بر سر لیتوک آمده بود؟!

****

کیوتوک..

کیومین..

من..

قداست فیک نویسی..

نظر یادتون نره

نظرات 7 + ارسال نظر
PJK جمعه 20 فروردین 1395 ساعت 19:57

سلام، دوباره منم، درباره فن فیک باید بگم فن فیک های درباره کیوهیون رو ترجیح میدم حالا با کیش دیگه فرقی نمی کنه! شیچول هم بد نیست! اگه درباره اینا باشه بهتره

سلام عزیزم
خوش اومدی
خوب پس، برای اولین فیک، فیک بالماسکه رو بخون!
اگه میتونی پیشنهاد میدم زبان اصلیش رو بخونی! چون انگلیسیش واقعا فوق العاده ست و بعضی اوقات که ترجمه میکنی جمله ها ممکنه یکم از اون فرم خودشون بیفتن. ولی اگر برات مقدور نیست، توی فن کلاب کیومین میتونی ترجمه شده اون فیک رو پیدا کنی
فیک های شیچول هم یه دوست متخصص:/ دارم از اون سوال میکنم چند تا ترجمه ای خوب رو معرفی کنه. چون من خودم خیلی فیک نمیخونم. اگر میخوای غیر ترجمه ای هم بخونی، فیکای پارک نانا رو بهت پیشنهاد میکنم!
فیک باورم کن از نانا کاپل های اونهه، کیوتوک و شیچول رو داره.. پیشنهاد میکنم اگر تونستی بخونی

PJK چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 19:06

خیلی ایول داشت، تنکس!
از اونجایی که من تازه اومدم یکم اصلاعات نیاز دارم،تمام فن فیک های سایتو خودت نوشتی یا فن فیک ترجمه هم داری؟ اگه نداری می شه فن فیک های ترجمه معروف رو بهم معرفی کنی؟ ممنون میشم

مرسی^_____^
خوب.. اینجا فعلا سه تا فن فیک از من در حال عاپه و یکی هم از رفیقم جینگول که همه رو خودمون نوشتیم
خوب..بستگی به این داره که شیپر کدوم کاپلی.. یا در اولین قدم بیاست کیه! بیاس من به شخصه ایتوک(لیدر گروهه) و کاپل های مورد علاقه م هم کیوتوک، اونهه و شیچوله.. البته سوجو کاپل های خیلییی زیادی داره که این به دلیل صمیمیت خیلی زیاد بین پسراست که فن ها میتونن ازشون کاپل بسازن
اگه بهم بگی بیاست کیه و کدوم کاپل رو شیپ میکنی میتونم راهنماییت کنم
اگر هر سوالی داری هم ازم بپرس.. با اینکه تقریبا یه سال و یک ماهه که الف شدم، ولی امیدوارم بتونم کمکی بکنم^^
ممنون:)))

ایسان جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 14:52

مرسیییییئ بقیششششش

خواهش میکنم عزیزم
بفرما بخون!

Euna شنبه 11 مهر 1394 ساعت 22:43 http://sup3rjunior.ir

کیو مرگ من راتو مثه ادم بروووووووووو چرا کاپل هارو خراب میکنی کیوووووو؟
مرسی چینگووو خسته نباشی من امشب ترجمه رو گذاشتم کنار فقط دارم فیک میخونممم

ککککک کیوهیون است دیگر..
قربونت!
آهان اون فیک ترجمه ایه؟:|
در جریانم
میخوام بیام تو وبت بخونم چون کلا به ترجمه ای عشق خاصی می ورزم!
امیدوارم یه روز مدرسه مون آتیش بگیره!
ای کاش،،

Ziljimae چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 17:18 http://just-jiw-just-lmh.loxblog.com

سلام درسا چه خبر؟؟؟
همونطور که بهت قول دادم اومدم خوندم.
موفق باشی.
در مورد اون دختر هم خیلی ناراحت شدم.
خدا رحمتش کنه.

سلامتی
خوفی اونی؟
دمت گرم
قربونت
واقعا نمیدونم چی بگم..فقط امیدوارم روحش شاد باشه

پریسا سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 16:40 http://village-story.mihanblog.com/

من همچنان در کف ادامه مانده ام.
اجی زود زود بذار باچهههههه؟؟؟

قربونت برم
چشم^_^
اصا جاده عشق یه مدت بود به دست فراموشی سپرده شده بود
هی خداااا
آخه دو تا فیک دیگه هم در دست نوشتن دارم که یکیشو میدونی دیگه
پانسیون هم که هس
ولی قول میدم زود جاده عشق رو بذارم
بعد از این که چن تا فیک دیگه رو هم شرو کردم و دو تا نویسنده ای که قراره بیان،به جمعمون اضافه شدن،مثه بچه آدم روزهای آپ فیک میذاریم دیه^_^

Baran_cloud دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 14:39

اخی ناااااااااااااااااااازی
چقدر با احساس
درمورد دویل ماری،اصلاباورم نمیشه.
طفلک دندان قبول شده بوده...
خیلیا خودشونو میکشن و قبول نمیشن
این درست تو روز قبولیش اینجور شده
واقعا ناراحت شدم

آره واقعا..خودمم خیلی درگیرشم
منم باورم نمیشه
درکش خیلی سخته
واقعا سخته
خدا به خانواده ش صبر بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد