فن فیک های سوپرجونیور

فن فیک های سوپرجونیور

Keep calm and love Super Junior
فن فیک های سوپرجونیور

فن فیک های سوپرجونیور

Keep calm and love Super Junior

تو پدرش هستی! قسمت اول

سلام دوستان

خوبید انشاالله

من با یه فیک جدید برگشتم

و به رفقایی هم که منو میشناسن میگم که این فیکو به اندازه جاده عشق میلاوم

پس از دستش ندین

ینی تو تاریخ فیک نویسیم انقد زیاد ننوشته بودم یه قسمتو..آهان..چرا قسمت چهار جاده عشق همین قدر بود.

حالا در هر صورت

برین حالشو ببرین

یکم شاید به نظرتون آکووارد بیاد اولش ولی خب..داستان قراره بهتر بشه..بهم اعتماد کنین

کاور هم کار اونی خوشگلمه..پریسا

خو دیگه برین بخونین

********

بسم الله الرحمن الرحیم

  

Name: You are its father!

Couples: Kyuteuk, Kyuchul, Sichul, Yewook

Genre: Fluff, Satire, Romance

   

   *******

قسمت اول:

   "لعنتی."

   کیوهیون درحالی که طبق معمول زیر لب به ساعتی که از فرط زنگ زدن به مرز خودکشی رسیده بود لعنت میفرستاد، کمی جا به جا شد و بعد بدون اینکه سرش رو از زیر ملحفه بیرون بیاره،دست مشت شده شو توی هوا تکون داد و امیدوار بود که بالاخره بتونه ساکتش کنه.

و بعد از تلاش های بسیار،بالاخره جسم ساعت رو زیر دستش احساس کرد و طبق معمول سعی کرد با ضربه ای زنگش روخفه کنه.اما خب،برای بار اول چندان موفق نبود.

   در حالی قطره های ریز عرق رو - که از شدت حجم کاری بسیار بالاش توی اون ساعت از روز رو پیشونیش نشسته بود- با گوشه ای از ملحفه ش پاک میکرد،یه بار دیگه ساعت رو با دستش لمس کرد تا از سلامتش مطمئن بشه..-نه این که واقعا به سحر خیزی علاقه داشته باشه..نه..در واقع چون اون ساعت رو به قیمت بالایی خریده بود!!!-

   و بعد از اینکه با مشت دیگه ای که به تازگی توی کلاس هنرهای رزمی ش یاد گرفته بود،موفق شد سکوت رو به اتاق برگردونه،ضربه های آرومی رو روی دستش،که همچنان روی اون ساعت رنج کشیده مونده بود،احساس کرد.

   با تعجب سرش رو از زیر ملحفه بیرون آورد و به دست ظریفی که حالا روی دستش جا خوش کرده بود،خیره شد.

   احتمالا جملاتی که اون لحظه از ذهن کیوهیون میگذشتن چیزی شبیه این ها بودن:

   "یه  زن؟"

   "تو اتاق من؟"

   "روی تخت من؟"

   "امروز صبحانه چی بخورم؟"

   خب طبیعتا درهر شرایطی،مسئله تغذیه به نوبه ی خودش روی ضمیر و افکار ناخود آگاه فرد تاثیر گذاره.

   

   کیوهیون سرش رو محکم تکون داد و بعد نگاهش رو روی دست کشیده ای که همچنان روی دستش باقی مونده بود،حرکت داد.

   و بعد چشماش به بزرگ ترین و گرد ترین حالت ممکن دراومد؛یه دختر تو فاصله چند سانتی متری از صورتش با دهانی باز بهش زل زده بود.

   کیوهیون-در حالی که به دختر زل زده بود- شروع به فریاد زدن کرد و متوجه شد که دختر هم داره جیغ میکشه.

   میتونست قسم بخوره که قبلا این صحنه رو توی کارتونا دیده بود!

**********

   در حالی که به دیوار تکیه داده بود و به در بسته روبه روش خیره شده بود،آهی کشید.

   البته،در واقع بعد از اینکه چند بار سرش رو به همون دیوار کوبیده بود تا شاید به خاطر بیاره که دیشب چه اتفاقی افتاده..-که البته به نتیجه هم نرسیده بود-

   و وقتی متوجه شد که اون داره آواز میخونه،روشو به سمت دیوار پشتش برگردوند تا دوباره سرش رو به اون بکوبه!

   "میتونم بپرسم که تو کی هستی؟!"

   گرچه با وجود صدای شر شر آب نمیتونست دقیق صدای دختر رو بشنوه،اما میتونست حدس بزنه که اون احتمالا با کمال خونسردی چیزی مثل "آره،میتونی.."رو به زبون آورده.

   در حالی که پیشونیشو ماساژ میداد تا ز درد کشنده ش کم کنه،پوفی کرد و دوباره سوالش رو تکرار کرد.

   "تو کی هستی؟!"

   و وقتی متوجه شد که دختر بالاخره به بستن شیر آب رضایت داده،آهی از سر آسودگی کشید.

   "بهم میگن لیتوک."

   کیوهیون دستش رو روی پیشونیش گذاشت..-احتمالا به این دلیل که میخواست مطمئن شه در مقابل اون کوه خونسردی،داغ نکرده..که البته چرا..کمی داغ بود!- و سوال بعدی رو پرسید:

   "و تو خونه من چیکار میکنی؟!"

   لیتوک در رو کمی باز کرد و دستش رو از لای اون بیرون آورد.

   "عزیزم..میشه اول بهم یه حوله بدی؟!"

   گوشه پلک کیوهیون شروع به پریدن کرد.حاضر بود قسم بخوره که اگر الان روی یه بلندی واستادن بود،حاضر بود خودشو از اون بالا پرت کنه پایین!

   صدای دختر بار دیگه تو گوشش پیچید.

   "هی..مجبورم نکن خودم با این وضعیت بیام بیرون یه حوله بردارم."

   کیوهیون،در حالی که مطمئن بود گونه هاش کمی رنگ گرفته،حوله ای برداشت و با اکراه به سمت لیتوک پرت کرد.

   و در حالی که برای صدمین بار با خودش عهد می بست که اون دخترو به صدو نود وهفت قسمت نامساوی تقسیم کنه،از اتاق بیرون رفت.

**********

   در حالی که برای خودش قهوه دم میکرد،سعی کرد به اعصابش مسلط باشه.

   خوب  درهرحال،روز چندان بدی نبود.

   قرار بود دوباره با سیل عظیمی از طرفدارهاش رو به رو بشه؛

   قهوه ش دم کشیده بود؛

   و خونه در سکوت کامل قرار داشت.

   "صبح بخیرررر.."

   خوب،نه کاملا.

   درحالی که به دختری که با خونسردی توی خونه ش مشغول قدم زدن بود،چشم غره میرفت،لیوان قهوه ش رو پر کرد و روی کاناپه نشست.و نفسشو فوت کرد تا یکم اعصابشو آروم کنه و به لیتوک،که حالا به سمت آشپزخونه میرفت،خیره شد.

   دقایقی بعد،دختر با لیوان قهوه ای برگشت و روی کاناپه روبه روی کیوهیون نشست.

   و تنها کاری که کیوهیون در اون لحظه تونست انجام بده،این بود که به کاناپه تکیه بده و به افق خیره بشه..-چون در هر صورت،کشتن اون دختر جرم محسوب میشد!-

   در حالی که آروم آروم در افق محو میشد،هیس کنان پرسید:

   "تو تو خونه من چیکار میکنی؟"

   دختر با تعجب به شخصی که روبه روش نشسته بود،زل زد.

   "واقعا یادت نمیاد؟"

   کیوهیون در حالی که بی وقفه تلاش میکرد به خودش مسلط بشه،با صدایی که از خشم میلرزید گفت:

   "نه..حالا میشه لطف کنی و بگی تو تو تخت خواب من چه غلطی میکردی؟"

   دختر پوزخندی زد و آروم جواب داد:

   "خب،تو دیشب توی بار بودی..ما هر دو اونجا بودیم و.."

   کیوهیون افق رو رها کرد و با نگاهی آمیخته از سه حس ترس،خشم و تعجب به دختری که روبه روش نشسته بود و ظاهرا در دنیای خودش سیر میکرد،خیره شد.

   با اکراه گفت:

   "خ..خب؟"

   دختر آروم خندید،از جاش بلند شد و کنار کیوهیون روی مبل نشست.

   کیوهیون در حالی که از تعجب خشکش زده بود،نفسشو حبس کرد وآب دهانشو قورت داد.

   این موقعیت خطرناک بود..خیلی خطرناک..

   دختر زیر چشمی نگاهی به کیوهیون انداخت و بعد آروم شروع کرد:

   "دیشب..تو در حالی که به نظر کاملا مس/ت میومدی،اومدی پیش من،دستمو گرفتی و به زور آوردی اینجا و-"

   کیوهیون -با وحشتی که در نوع خودش بی سابقه بود-فریاد زد:

   "خیلی خب..بسه.."

   حتی دیگه این نکته که کشتن اون موجود خونسردی که کنارش نشسته بود جرم محسوب میشه هم براش اهمیتی نداشت..تنها چیزی که میدونست این بود که میتونه هر لحظه اقدام به قتل اون دختر بکنه.

   و درحالی که می غرید،به سمت لیتوک خیز برداشت.

   لیتوک کمی خودش رو عقب کشید و بی تفاوت گفت:

   "هی..حرص نخور..پوستت خراب میشه!"

   و جرئه ای از قهوه اش رو نوشید.

   کیوهیون با تمام وجود احساس کرد که اگر همین الان لگدی حواله اون دختر نکنه،تا پایان عمرش یک حس عذاب وجدان گریبانش رو میگیره..- نه به خاطر خودش..چون حس میکرد اگر اینکار رو نکنه،به نسل بشریت خیانت کرده!-

   دختر لیوان خالی قهوه رو روی میز عسلی کنارش گذاشت و گفت:

   "من دارم میرم."

   و کیف دستی ش رو که جایی نزدیک در ورودی روی زمین افتاده بود برداشت.

   کیوهیون نفسی از سر آسودگی کشید.

   اما بعد از چند لحظه تفکر،از جاش پرید و به سمت لیتوک خیز برداشت و بی هوا دستش رو چنگ زد.

   این برای کیوهیون،مسئله مرگ و زندگی بود..نمیتونست بذاره اون دختر همینطور بیرون بره.

   لیتوک،که مشخص بود دقایقی رو در کما گذرونده،آروم سرش رو به طرف پسری که از دستش آویزون شده بود برگردوند و با نگاهی که جمله "چه مرگته؟" رو تفهیم میکرد، بهش خیره شد.

   کیوهیون نگاهش رو بین نگاه خیره دختر و دستاشون که در دست همدیگه بود،چرخوند و بعد از اینکه آب دهانش رو قورت داد،دست دختر رو رها کرد.

   امروز بدون شک یه فاجعه بود.

   "ت..تو نمیتونی همینطوری بری.."

   کیوهیون،در حالی که به وضوح با خودش درگیر بود،بالاخره موفق شد این جمله رو خطاب به لیتوک که با اخم بهش زل زده بود بگه.

   "خب،چرا؟"

   کیوهیون بی هدف به روبه روش خیره شد و آهی کشید.

   "فقط همینجا بمون..من دارم میرم..ده دقیقه بعد از رفتن من گورتو از خونه م گم کن."

   لیتوک پوزخند صدا داری زد و به کیوهیون که از کنارش رد میشد،نگاهی انداخت.

  

پایان قسمت اول

****

خو دمپایی پرت نکنین سمتم ار خودم دفاع کنم.

من خودم معمولا طرفدار اینکه جنسیت اعضا رو عوض کنم نیستم..یعنی در واقعا خیلی هم بدم میاد.

ولی تو این فیک نیاز بود که همچین اتفاقی بیوفته.

شما به بزرگی خودتون ببخشید.

و فیک رو حتما دنبال کنید.

نظرم یادتون نره..

چون چندتا پارت دیگه من احتمالا مجبور میشم واسه فیک رمز بذارم

به سایلنتا رمز نمودما

نظرات 14 + ارسال نظر
Hedieh یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 22:27

وویییی چه باحاول بووود
مشتاقم ببینم چی میشه ککک

سلام علیکم
خوش اومدی
باحال بود؟! خوشحالم دوست داشتی چینگو^_^
کککک مرسی که خوندی

ترنم یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 15:48

سلامى ب گرمیه قهوه اسپرسو :/
آی ام تازه وارد :/
یکم از خودتونو سبکه فی/کا موگویید؟؟؟
ممنون میشوم =|
قلم ک عالی بود
فقط نمیتونم هضم کنم توکى زنه

پاسخ از Jeengul:
سلامی به سردی یسونگ! (چی گفتممم)
عار یو تازه وارد؟! پ چرا انقد اسمت عاشناس؟!
به هر حال خوش عامدی جانا *_*
ببخشید که من به جای نویسندهء این فیک جواب میدم ... یه مدته سرش شلوغه. می ترسم نرسه جواب بده
"تو پدرش هستی!" طنزه که فکر کنم عاش\قانه هم داره. به طور تصادفی یه اتفاقی بین لیتوک و کیوهیون میفته که در ادامه، جریانات سر همین موضوع پیش میره و با یووک که با کیوهیون گروه K.R.Y. رو دارن و اینهه (ایونهه-اونهه) هم مواجه خواهیم بود ^_^ والله منم بعد این همه پارت که خوندم، به خانم پارک لیتوک عادت ننموده ام! ولی بخون ... پشیمون نمیشی =)
"جادهء عشق" هم اثر همین توکسا خانممونه که تفسیرگر رواب\ط یه سری دانش آموز تو دبیرستانه. کیومین که دوستای قدیمی ان و با هیوکجه هم دوستن و توکهه که تازه واردای مدرسه ن ... کیوتوک و اینهه داره و البته توکچول!
شرمنده ... زیاد توضیح ندادم چون نمی دونستم خود توکسا چطور توضیحی رو مقبول میدونه
فیک خودمم که "These Guys - این آدما" هستش. بازم داستان رواب\ط دبیرستانی رو روایت می کنه. تیزرشو می تونی تو وب پیدا کنی. در کل، دربارهء یسونگ و داداشش، هیوکجه ست. هیوکجه که با ورود به مدرسه، مورد ضرب و شتم اراذل مدرسه، وونکیوهه قرار می گیره و یسونگ که از گذشته با کیوهیون خصومت داشته. کاپلاشم زیادن اوف! کیوسونگ، اینهه، هیوکچول، یبک (یسونگ و اکسو-بکهیون)، توکچول، شاید کیوتوک، سیچول، شیهه، وونکیو، یووک، کیوووک، شینتوک (شیندونگ و لیتوک) ... همینا بود فکر کنم
مرسی

یه بندهخدا جمعه 15 آبان 1394 ساعت 14:54

خیلی خوب بود ولی کمی بهترش کنین خوب ترجمه می کنی ولی خجالت بکش این کارا رو نکن برات آب غذا نمی شه تو الان باید فکر درست باشی ok

قربونت برم لطف داری
بهترش کنم؟! از چه نظر؟
ترجمه ای نی! خودم نوشتم
ینی دلم میخواد جفت پا بیام توی اون صورتت
با این نظرای مزخرفت!

Euna شنبه 11 مهر 1394 ساعت 20:56 http://sup3rjunior.ir

نه نخوندم :((((

ککککک خو اگر کامل تو کاپل نمیدوستی نخون مخت نمیکشه به عمه م فحش میدی..عمه م که جوون!:|

Euna شنبه 11 مهر 1394 ساعت 20:41 http://sup3rjunior.ir

من تازه شروع کردم بخونم نظرم و واسه هر قسمت میگم.اما از الان عاشق کاپل ها شدم کککک
کیو با چند نفر

ککککک
جاده عشقو نخوندی پس!
اون دیگه یک درهم برهمیه که خودمم موندم توش!

azarakhsh پنج‌شنبه 2 مهر 1394 ساعت 22:37

نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ ........حالا چون شما نمی تونی واقع بین باشی در صد شعور من و پایین میاری......نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ نوچ ...........یکم واقع بین باش مثل من هم نکته سنج باش...................به نظرمن لیتوک شبیه دختر هاست اما حالا که دخترش کردی به نظرم چهرش مردونه اومد (منظور از شبیه دختر ها زیبایی بیش از حد چهرشه که شبیه دختراست)

کوفت
میام واقع بینی رو میکنم تو حلقتا!
خخخخخخ..یه جا نظرت یه چی درست بیان کرد!
ای بابا! وات د فاز؟

azarakhsh پنج‌شنبه 2 مهر 1394 ساعت 19:30

.......................................داستان جالب ...خوب ...اعتیاد اور امممممممممممااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا لیتوک دختر..........چی بگم من اخه شکلک مناسب هم نداری..........به نظرم جونگ سو دختر زشتی هست ..............حالا من میرم ادامه رو بخونم .......دعا میکنم که نخوای اینا صاحب بچه بشن ..........البته باتوجه به اسم داستان...............................................................اما من شجاعم....نکته سنجم که دارم میشم پس تا ته داستان هستم

بیشوعور بیام بزنمت؟ لیتوک، چه دختر، چه پسر در هرصورت نازه..صوبتم نباشه!
نظرت چرت میگه..لیتوک خوشگله..به تمام معنا!
هه..انصافا نکته سنجی! بهت افتخار میکنم
شجاع باش دوست من..قوی باش!

Jeengul شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 15:06 http://www.jeengul.blogsky.com

واااهااااییییی اون دمپاییه رو یادته؟! اتفاقا چن وخ پیش دایی دنگهه یه پست با همون دمپاییا تو اینستا گذاشت!
خواهش می کنم
خو قشنگه دیه!
جدی؟ خوب شد گفتم اینجا :|
ببخشید ... خواستم یکم جو بدم هاهاهاها
مرسی :| کلا داری میگی من یک عادم بی شعور به دور از منطقم :| ؟! عصناااا :\\\ الان چی بگم :| ؟! ینیاااا
خخخخ =|

آره بابا اونهه ایانه بود دیه مگه میشه یادم بره
قربونت
خواهش بابا
الان فهمیدم که فهم خیلی بالایی داری:|
والا مگه دروغ میگم؟
خودتی! هر چی تو دلت گفتی خودتی! اصا هرچی نگفتی هم خودتی! صوبتم نباشه

Jeengul شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 13:28 http://www.jeengul.blogsky.com

جان من باورت شده :| ؟
خیلی بی شوعوری :| ینی من یه همچین عادمیم؟!
خخخخ ولی واکنشت عالی بودا!
میخونم :| خوبم می خونم
تا دلتم بخواد ... فیک به این قشنگی! عمم زشته!
من عاشق اینم که حرف نگاها رو تو داستان بگم! همون کار که تو کردی :)
می دونی فیکت چقد قشنگه؟
در حدی که دختر-پسر عیز نات مای استایل و حتی لیتوک مونث عیز نات مای استایل ولی انقد برام باحال بوده که می خوام دنبالش کنم!
انقده خندیدم =))
مرسی جانا
ناراحت نشدی که. هوم؟

هه..احتمالش وجود داره
ممنونم قربون شکل ماهت برم
مرگگگگ..نخند خو
رمز میذارم
قربونت چشات خوشمل میبینه!
دخیخا
دقیقا مثل منی..ینی تو فیکای سوجویی اصا خوشم نمیاد پسر،دختر بشه:|
قربونت
جدی میگی یا دوباره داری شوخی میکنی؟
یعنی من برم خودمو الان ا بالا پشت بوم پرت کنم دیه؟!
چیزی نیست ابراز خوشحالی
نه بابا..گفتم که..میدونستم یا داری شوخی میکنی یا یه دلیل منطقی دازی واسه حرفت
بعد که دقت کردم دیدم نه حرف منطقی بهت میاد نه دلیل منطقی
منتظر بودم بعدش یه چیزی بگی که آبروم نره تو وبم
خوب شد گفتی
ده تا برات ایمیل زدم
هی غصه میخوردم مگه داستانم چقد مضخرفه آخه؟!
ههه..به روم نیار دیه
پا میشم میام دمپایی کاپلی اونهه رو میکنم تو حلقتا

Jeengul شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 09:11 http://www.jeengul.blogsky.com

ایش :|
این چیه نوشتی؟
اششش :\
مسخره
چقد زشته فیکت

ممنونم!!!
این هم نظری بود
خو نخون بقیه شو دوست نداشتی

Ziljimae چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 17:30 http://just-jiw-just-lmh.loxblog.com

تونسنگ خوبی؟
فیکتو خوندم.باحال بود.
ببین کار آدم به کجا رسیده که جنسیت مردم رو عوض میکنه. !!!!
به هر حال قشنگ بود.
میدونی که من عاشق فیکای طنزم پس حتما زود آپش کن.
منتظرتم.

قربونت اونی!
دمت گرم.ممنونم.
خو لازم بود..حالا میفهمی چرا.
ممنونم می لطفی شما
نه،نمیدونم:|
چشم
دمت گرم

پریسا چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 09:28 http://village-story.mihanblog.com/

وای که عاشق این جمله شدم:
در حالی که برای صدمین بار با خودش عهد می بست که اون دخترو به صدو نود وهفت قسمت نامساوی تقسیم کنه
خخخخخخخخ
خیلی باحال بود.
ممنون اجیییییییییییی
کلی خندیدم.
عالی بود.منتظر ادامشم.

خخخخ
آره جمله نابی بود
ممنونم
خواهش اونی^_^
انگیزه ما خنداندن شماست..(اوا نه..چی گفتم)
حتما..قسمت بعدش هم زود میاد
بعد از قسمت پنج جاده عشق

eunjoon سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 19:31 http://elf-suju. blogfa. com

وای عالی نوشتی.خوشم اومد.ادامه بده .قلمت خوبه.ولی من هنوز موندم چرا کیو بهش گفت بمونه وده دقیقه ی دیگه بره .خلاصه بگم که پارت اولو عالی نوشتی.

ممنون گلم می لطفی شما!
حتما
ممنونم
دیگه بماند چرا..تو قسمت بعد معلوم میشه..

mahsa سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 19:31

من که خوراکم ژانر طنز!
اصن حال میکنم! هه هه هه
چه قدر این لیتوک ریلکسه! الله اکبر
به نظر که جالب میاد.دستتون درد نکنه!

آره می تو!!!!
خخخخخخ^_^
آره خودمم تعجب کردم
قربونت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد