فن فیک های سوپرجونیور

فن فیک های سوپرجونیور

Keep calm and love Super Junior
فن فیک های سوپرجونیور

فن فیک های سوپرجونیور

Keep calm and love Super Junior

جاده عشق قسمت سوم

سلووووووم

با قسمت سه اومدم

دوستان صبور باشین فقط یه قسمت دیگه مونده..

بعدش باید شروع کنم به نوشتن

نظر بگذارید ای دوستان

برید ادومه..صوبتی ندارم

   

   تقریبا نیمی از ساعت تفریح گذشته بود.

  

   و دو دوست هنوز در کنار یکدیگر قدم میزدند؛گویی که هیچگاه از قدم زدن در کنار یکدیگر خسته نمیشدند.

 

   "به نظرت لیتوک چطوری بود؟!"

   سونگمین ناگهان موضوع بحث را عوض کرد.

  

   کیوهیون در سرجای خود خشکش زد.

   لیتوک..گرچه به خاطر خجالتی بودن لیتوک،شناختن او به مراتب کار سخت تری بود،اما..کیوهیون احساس میکرد که او چندان آدم بدی نبود..

   

   اما به هر حال،چیزی نگفت و تنها به بالا انداختن شانه ای بسنده کرد.

  

   "به نظر من که برای یه پسر،خیلی خیلی خجالتی بود اما..به نظرم پسر دوست داشتنی ای بود.من واقعا ازش خوشم اومد."

  

   پاسخ،قبل از اینکه کیوهیون بتواند دهانش را ببندد،از گلویش خارج شد.

   "منم همینطور."

  

   پاهای سونگمین لرزیدند.علت را نمیدانست،اما فکر این که کیوهیون به کس دیگری علاقه مند باشد،او را سراپا به لرزه می انداخت.نمیدانست چرا ولی دلش میخواست که کیوهیون تنها متعلق به خود او باشد.

   اما بعد،سونگمین خودش را بابت حس مالکیتی که نسبت به کیوهیون پیدا کرده بود سرزنش کرد و سعی کرد عاقلانه تر برخورد کند.

  

   علی رغم تمام غمی که در گلویش نهفته بود،خندید و گفت:

   "وای!این اولین باریه که می بینم تو از یکی خوشت اومده!باید به لیتوک تبریک گفت!"

   و با خنده شیرین دیگری،بغض خود را فرو داد.

  

   کیوهیون،بابت حرفی که از دهانش بیرون پریده بود،به خودش لعنت فرستاد.

   او مطمئنا از لیتوک بدش نیامده بود؛اما اعتراف به این حقیقت،آن هم در حضور سونگمین،کار احمقانه ای بود.کسی که در همه لحظات کنارش بود و علی رغم تمام جدیت ها و کج خلقی های کیوهیون،او را تنها نگذاشته بود.کسی که برای کیوهیون..متفاوت بود.

   گرچه مطمئن نبود که چرا بر زبان آوردن آن جمله آن قدر به نظر او احمقانه و اشتباه می آمد.چیزی میان کیوهیون و سونگمین نبود..یا شاید در ظاهر نبود..اما در هر حال،احساس میکرد که نباید چنین چیزی را به سونگمین اعتراف میکرد.

   

   سونگمین که سکوت سنگین را احساس میکرد،سعی کرد توجه خود و کیوهیون را به چیز دیگری جلب کند.

   

   او با دست به پسری که روی نیمکت روبه روی شان نشسته بود،اشاره کرد و با خوشحالی به همقدم خود گفت:

   "هی کیوهیون!بیا بریم با این پسره یکمی حرف بزنیم.امروز،اولین روز حضورش تو این مدرسه س و دوست ندارم که احساس تنهایی کنه." 

   و بعد،دست کیوهیون را،که با نگاهی آمیخته به تعجب و علاقه او را نظاره میکرد،کشید و هردو به سمت آن پسر قدم برداشتند.

   

   کیوهیون با خودش درگیر بود.با خودش و احساسات آشنا،اما کهنه نشدنی ای که هر بار که در کنار سونگمین بود،به قلبش هجوم می آوردند.

   و اینبار هم مثل همیشه،محو شخصیت مهربان،دلسوز،محبت آمیز و دوست داشتنی سونگمین شده بود.و اینبار هم درست مثل همیشه،در تعجب بود که سونگمین چگونه همیشه به اطرافیان خود توجه و به آنان اظهار دوستی میکند.این خصلت سونگمین از نظر کیوهیون ستودنی بود.

   

   در حالی که کیوهیون در افکار خود غرق شده بود و لمس دستان گرم و مهربان سونگمین قلب او را به مرز انفجار کشانده بود،آن دو آرام به پسری رسیدند که مجله ای علمی در دست داشت و غرق خواندن آن بود.

    

   سونگمین گلویش را صاف کرد تا او را متوجه حضور خود کند.وپسر سر خود را بالا گرفت و لبخند گرمی زد.

   "هی رفیق!تو لی دونگهه ای؟!"

   پسر،مجله را به کناری گذاشت،از جای خود روی نیمکت بلند شد و با خوشرویی گفت:

   "همینطوره."

   

   سونگمین خندید و شکلکی درآورد و بعد دستش را به طرف دونگهه دراز کرد.

   "خب،خب..من سونگمینم.بچه ها بهم میگن مین."

   

   و بعد از اینکه دست دونگهه را به گرمی فشرد،به کیوهیون که هنوز توسط افکار و احساساتش احاطه شده بود،اشاره کرد.احساسات و افکاری که مانند همیشه مملو از پسری بودند که کنارش ایستاده بود.

   "و این مجسمه ای هم که کنار من واستاده،چو کیوهیونه."

   

   دونگهه خندید و با شیرینی گفت:

   "از آشنایی ت خوشبختم مین!"

   و رویش را به طرف کیوهیون،که حال با آن جمله سونگمین از افکارش بیرون آمده بود و لبخند کمرنگی روی ل.بانش نقش بسته بود،چرخاند.

   "و همینطور تو،کیوهیون."

    

   کیوهیون دست دونگهه را که به سمت او دراز شده بود،با اکراه در دست گرفت و زمزمه کرد:

   "ممنونم."

   این که چرا تشکر کرد را به طور دقیق نمیدانست.اما در آن لحظه،با وجود افکاری که کماکان قلب و ذهنش را می فشردند،مجالی برای یافتن پاسخی بهتر پیدا نکرد.

   

   سونگمین لبخند شیطنت آمیزی زد.

   "رفیق تو فوق العاده ای!واقعا باید به اون ایونهیوک خل و چل که با دیدن تو اونجوری آب دهنش سرازیر شده بود حق -آخ!"

   سونگمین بابت سقلمه ای که کیوهیون به او زده بود،ناله کرد.

   و بعد،با صدایی که رگه هایی از خنده در آن موج میزد،نالید:

   "هی رفیق،چته؟!نمی بینی دارم با دوست جدیدم صحبت میکنم؟!"

   و در پاسخ تنها چشم غره ای از جانب کیوهیون دریافت کرد.

   

   سونگمین شانه ای بالا انداخت و به سمت دونگهه برگشت.

   "فکر کنم الان وخت قرصاشه..قرصاشو که نمیخوره اینطوری میشه..من -آخخ!"

   پس گردنی کیوهیون مجددا ناله سونگمین را بلند کرد.

    

   سونگمین که مشخصا از اذیت کردن کیوهیون لذت می برد،با شیطنت،طوری که کیوهیون بتواند آن را بشنود،زمزمه کرد:

   "دیدی؟!روانپزشکا کلا ازش قطع امید کردن.فعلا با قرص کنترلش میکنیم اما درمان قطعی واسه این خل بازیاش وجود-"

      

   سونگمین فرصتی برای تمام کردن حرف خود پیدا نکرد؛چرا که کیوهیون بازوانش را دور کمر سونگمین حلقه کرد و او را از دونگهه دور کرد.

   

   سونگمین کودکانه خندید و با صدایی بلند دوست جدید خود را وداع گفت.

   "بعدا می بینمت،دونگهه!"

   

    و دونگهه همانطور که می خندید،برای آن دو دوست دست تکان داد.و بعد از اینکه برای چند ثانیه به شخصی که به گفته سونگمین ایونهیوک بود،فکر کرد،شانه ای بالا انداخت و دوباره مشغول خواندن مجله اش شد.

    

   و کمی آن طرف تر،دو پسر هنوز در آغوش یکدیگر بودند و مخفیانه از گرمای وجود یکدیگر لذت می بردند.

   

   سونگمین سر خود را چرخاند تا چهره پسری را که همچنان محکم او را در آغوش گرفته بود،ملاقات کند.و سپس کودکانه در گوش او زمزمه کرد:

   "بیا بریم قرصاتو بهت بدم.."

   و کیوهیون تنها بی صدا خندید،حلقه ی دستانش را دور کمر سونگمین تنگ تر کرد و سر خود را روی شانه ی او گذاشت.

   خنده کیوهیون واقعا زیبا بود..

   

   و بعد از گذشت چند لحظه،صدایی که خنده در آن موج میزد توجه آن دو را،که در یکدیگر غرق شده بودند،به خود جلب کرد و کاملا لحظه را خراب کرد(بی شعــــور چیـــز)

   "هی دوستان!می تونم ازتون بپرسم که شما دوتا دارین چه غلطی میکنین؟!"

   

   سونگمین به آرامی خود را از کیوهیون جدا کرد و سپس با بی خیالی به سیوون پاسخ داد:

   "آره..میتونی بپرسی!"

   سیوون یک تای ابرویش را بالا برد و باز پرسانه به سونگمین خیره شد.

   "شما دوتا دارین چه غلطی میکنین؟!"

   سونگمین شانه ای بالا انداخت و پاسخ داد:

   "بغ.ل کردن..کاری که تو هم حتما تا حالا تو زندگی ت انجام دادی."

   سیوون که خنده خود را به سختی نگاه داشته بود،مجددا پرسید:

   "آره..ولی..تو حیاط مدرسه،جلوی اینهمه داش آموز و معاون،اینطوری بغ.ل کردن که اگر از من بپرسی وحشتناک رمانتیک به نظر میومد..عجیب نیست؟!"

   سونگمین سر خود را تکان داد و ل.ب هایش را غنچه کرد.

   "نه."

    

   سیوون ابروهایش را بالا برد و شکاکانه به سونگمین و کیوهیون،که سکوت کرده بود و با لبخند کمرنگی به سونگمین نگاه می کرد،نگاهی انداخت.حتی یک کودک پنج ساله هم میتوانست بگوید که طوری که این دو پسر یکدیگر را در آغو.ش گرفته بودند،عجیب و در عین حال عاشقانه به نظر می رسید.

   "که اینطور.."

   

   سونگمین آرام به طرف سیوون قدم برداشت و دست خود را روی شانه او گذاشت.

   "اونو ولش کن رفیق!نمیخوای از اون دختره برام بگی؟!(قسمت اولو که یادتون هس انشاالله)" 

   و بعد با دیدن سیوون که دیوانه وار به سمت او حمله ور شده بود،پا به فرار گذاشت.و سیوون هم به دنبال او دوید.اما..مگر کسی می تواند یک خرگوش را با دویدن شکار کند؟!

    

   کیوهیون با دیدن آن منظره،لبخندی زد.

   سونگمین واقعا موجودی دوست داشتنی بود..

      

********

      

(نظــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر..حالا من هی هر بار بگم باز هیشکی نظر نذاره)


نظرات 7 + ارسال نظر
ایسان جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 15:18

Very goooooooooooooooood thanx

خواهش میکنم عزیزم

سانی پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 15:50 http://hamechee_hameja.blogsky.com

نگی بی کارم من سه تا نظر میدم چون سه روز یه بار میام



فقط خواستم یه خبر فوری بگم

























کمپانی اس ام گفته چون سوپر جونیور و اکسو و شاینی تو ایران طرفدار زیاد دارن قراره بفرستنشون ایران کنسرت بر گزار کنن



ایوللللللللللللللللل


و یکی دیگه این که یه کنسرت از اکسو اهنگ ولف گرفتم رو لباس چانیول فارسی نوشته جنگجو اگه وقت کردم لینک دانلودش رو میزارم



من دیگه میرم فدات بای. به اون یکی وب باب اسفنجی هم سر بزن

والا گفتنش رو که گفته ولی خوب..اس ام است دیگر..
اصا نمیدونم ایران مجوز میده که بیان یا نه
خدایا دارم میمیرم ا نگرانی
اگه یه وخ کارشان جور شه بیان چی؟
من چه خاکی بر سرم کنم؟
من که نمیتونم برم
اهههههه
خدااااااااا
الکی دارم حرص میخورم که نکنه سوجو یه روز بیان ایران من نتونم برم ببینمشون
اهههههه
خدااااااااا استرس دارم
کککک خل شدم
امیدوارم تا پنج سال دیگه نیان!
دیگه اونموقع من میرم دانشگاه میتونم برم
ولی آخه اون موقع که تیکی چهل سالش شده!
چه الکی حرص میخورم!
چیکار کنمممممم
ولی کلا من که چشمم آب نمیخوره
اگر حتی اس ام یه روزی روزگاری بخواد چنین کاری بکنه آیا ایران میذاره؟

Euna شنبه 11 مهر 1394 ساعت 22:54 http://sup3rjunior.ir

دلم براشون میسوووزه یعنی قرار جووودا شنن
عررررررر بهشون رحم کن
خیلی خوب بود تچکر

والا چی بگویوم؟
فیک است دیگر!
اصا مزه ش به همینه لامصب
ماجرا، ماجرای ساده و پیش پا افتاده ایه..پس در نتیجه برای خواندنی تر کردن داستان باید ماجراهای توشو زیاد کرد! دیگه..شرمنده م
قربونت

parisa دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 09:34 http://village-story.mihanblog.com/

کارت درسته اجی جونم ادامه بده.
معذرت میخوام که نظرم کوتاهه.

قربونت خواهر
فدا سرت

fahimeh چهارشنبه 1 مهر 1394 ساعت 02:22

پس کی قسمت بعدو میزاااارررری تنبل خانوم؟؟؟!

ببجقید که مجبور شدی منتظر بمونی
فردا روز آپه جانم^_^

fahimeh یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 10:23

عااالی بود عزیزم
این قسمت ک وارد جاهای قشنگ ورمانتیکش شد ی لبخند مرموزم رولبام اومد
کارت درسته رفیق

قربانت لطف داری^_^
خخخخخخ قسمت بعد رمانتیک تر هم میشه..البته خو اصل داستان هنو شروع نشده..کیوتوکش رو میگم!
خخخخخخخخخخ ممنون

Baran_cloud چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 21:22

اخییییییییییییییییییییی
کیه که از لیتوک خوشش نیاداخه با اون چال خوشگلش
داستان خیلی ملایم و نازه خیلی خوشم میاد ازش
مرسییییییییییییییییییییییی

هی..
یه بار دیگه یادم افتاد که چرا یه انجلم
واقعا ممنونم^_^
خواهشمندم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد