فن فیک های سوپرجونیور

فن فیک های سوپرجونیور

Keep calm and love Super Junior
فن فیک های سوپرجونیور

فن فیک های سوپرجونیور

Keep calm and love Super Junior

Fic: These Guys CH 3/EP 3/PA 7

سلام



امروز دارم می ترکونم :| ؟


ادامه، در انتظار ^_^

  




پارت: ۷


چپتر سوم: گذشته دست از سرمون برنمیداره!

اپیزود سوم


چشماشو آروم باز کرد. تو تموم تنش _به خصوص سرش_ یه حس سنگینی عجیبی داشت. اصلا نمی تونست تکون بخوره و یه جور طاقت فرسایی تو تنش بود. کلی به خودش فشار آورد تا بالاخره این صدا به آرومی از دهنش خارج شد: "شیوون؟"

شیوون با این که شک داشت واقعا صدایی اومده اما بازم به سرعت به سمت اتاق کیوهیون تو خونش دوید.

"جونم؟" وقتی وارد شد گفت و خودشو نزدیک تخت رسوند.

کیوهیون ناواضح تونست صورت دوستشو ببینه. با صدای آروم و شکسته ای گفت: "آ-آب-" و چون فکر کرد ممکن بود شیوون صداشو نشنیده باشه، دوباره خواست تکرار کنه: "آ-"

اما شیوون اجازه نداد. "باشه. الان برات میارم." و رفت و چند دقیقه بعد با یه لیوان برگشت. ل\بهء تخت نشست و سعی کرد کیوهیونو بنشونه اما هر چی تلاش می کرد، بی فایده بود. اون پسری که سعی می کرد بلندش کنه، انگار اصلا نای تک\ون نخوردن نداشت. "خیله خب. صبر کن تا برگردم." و کیوهیونو با چهرهء گرفته و خجالت زدش تنها گذاشت. وقتی برگشت، یه نی تو دستش بود. "بیا. با این بخورش." نی رو تو لیوان گذاشت و به سمت دهن کیوهیون گرفت.

کیوهیون بعد از چند تا م\\ک عقب کشید و سعی کرد بگه: "ممنون." گر چه چندان موفق نشد و آوایی شبیه "ممن" از دهنش در اومد.

- انرژیتو واسه گفتن این مضخرفات هدر نده احمق.

وقتی سه ساعت گذشت، کیوهیون تو وضعیت بهتری بود و لااقل حرف زدن براش خیلی آسون تر شده بود.

"کیو." شیوون به سمتش اومد. "پاشو غذاتو بخور."

کیوهیون خودشو با آرنجاش بالا کشید، رو تخت نشست و به بالش پشتش تکیه داد. وقتی تو پوزیشن مناسبی قرار گرفت، متوجه سنگینی یی رو تخت شد و بعد شیوونو با یه سینی غذا رو به روی خودش دید. "اوه! سوپ؟" چهرشو در هم کشید.

شیوون چشم غره رفت و گفت: "اصلا تو موقعیتی نیستی که بخوای از نوع یا طعم غذا ایراد بگیری کیوهیون. فقط بخورش و خفه شو! باشه؟"

کیوهیون یه نگاه به چهرهء جدی شیوون کرد و با جمع کردن ل\\باش گفت: "تو هم اعصاب نداریا." و اخماشو تو هم کشید.

شیوون صداشو یه خرده بلندتر کرد. "معلومه که ندارم! دوست دیوونم اونقد دیوونه بازی درمیاره که کم مونده از دیوونگیش، دیوونه بشم! اون وقت انتظار داری عین دیوونه ها هار هار بخندم؟" شیوون تند تند کلمات معترضانه شو بیان کرد.

کیوهیون با چشمای گشاد گفت: "اولا که نفس بکش شیوون جان! اصلا تو مود تنفس مصنوعی به تو نیستم چون هیچ معلوم نیست از چه خمیر دندونی واسه شستن دندونات استفاده می کنی _و یا اصلا می شوریشون یا نه! ثانیا-" اخم کرد. "اممم ثانیا-" آب دهنشو قورت داد. "خب ثانیا چی بود؟" ابروهاشو بالا برد. "آها! ثانیا دیوونه عمته و عمم! چند تا دیوونه تو یه جمله؟!" مکثی کرد و بعد ادامه داد: "بعدشم، نمی خواد هار هار بخندی چون اصلا اون چاله چوله های مسخرت دیدنی نیست و البته که صدای خنده هاتو به هیچ وجه دوست ندارم! فقط آبروی آدمو می بره. همین که بام تندی نکنی کافیه. خندتو بذار واسه عمت."

شیوون هوفی کرد و گفت: "به خدا خیلی روداری کیو!"

و همین جمله کافی بود تا اشک کیوهیون دربیاد.

"کیو! إ وا! چت شد؟ بابا من که حرفی نزدم!" سینی رو رو پاتختی کنار میز گذاشت و به کیوهیون نزدیک تر شد. آروم سرشو ب\\غل کرد و به سی\نهء خودش چس\بوند. "کیو. آروم باش." آهی کشید و گفت: "تا هر وقت که بخوای می تونی گریه کنی. خب؟ فقط به این شرط که بعدش کاملا آروم باشی. خواهش می کنم. باشه؟"

کیوهیون همون طور که آروم آروم هق هق می کرد و سرش رو سی\\نهء پهن و خوش فرم شیوون بالا و پایین می شد، گفت: "هی-هیونگ. چرا؟ چ-چرا باید واسه من این اتفاق میفتاد؟ من-من خیلی واسه همچین چیزی بچه بودم." صداشو بلندتر کرد. "دارم از درون داغون میشم! هیشکی نمی فهمه." و بلندتر. "هیچی ازم نمونده شیوون! هیچی!"

*هفت ماه پیش*

همه چی برای کیوهیون از اون روز شروع شد. وقتی اون برگه رو از دفتر معلما گرفت و در حالی که اون جا رو ترک می کرد، چکش کرد. "کارآموز، چو کیوهیون، از امروز به مدت ۶ ماه در خدمت سونبهء خود، کیم جونگوون )یسونگ( خواهی بود تا تو را برای مسابقات کشوری آماده کند." این اسم تو ذهنش با یه فونت طلایی چشمک زن نوشته شد! کیم جونگوون. همون پسر خوشتیپی که تبدیل به معروف ترین پسر مدرسه شده بود. با وجود سال سومیای پرافتخار These Guys، مدرسه، اون سال دومی _یعنی کیم جونگوون معروف_ رو واسه کار با کیوهیون انتخاب کرده بود. چون تجربه، هیچ وقت شرط کافی واسه موفقیت نبود.

کیوهیون با خودش کلنجار می رفت که با وجود نیومدن دبیر این ساعتش _که ساعت آخر بود_ می تونه پیش یسونگ بره و چند ساعت زودتر تمرینو شروع کنه؟ امروز، روز اول همکاریشون بود و کیوهیون به شدت هیجان زده بود تا با اون پسر آشنا بشه. پسری که همه عاش\ق صداش بودن اما تنها تو مسابقات و جشنواره ها موفق به شنیدن صدای اون می شدن و کم تر کسی می تونست باهاش ارتباط برقرار کنه. دلیل اصلی حسادت همه هم به اون پسره که هیچ روزی بدون نوتلاش تو غذاخوری نمیومد، همین بود _اون چه طور تونسته بود تا این حد به یسونگ نزدیک باشه؟ کیوهیون یادش میومد، اون موقع که شیوون، یکی از دوستای صمیمیش، مدتی پیش وقتی داشت به سرعت طول سالن کمدا رو طی می کرد، به یسونگ برخورد کرد و بعد از اون تا دو روز تمام حرفی که می زد همین بود: "باورم نمیشه! اون باهام حرف زد! باورت میشه کیو؟! اون باهام حرف زد!" و کیوهیون فقط اولین بار ازش پرسید: "کیو میگی وون؟" اون در حالی که حتی پلک هم نمی زد، جواب داد: "یسونگ-یسونگ ازم عذرخواهی کرد. بهش خوردم و با این که به خاطر بی حواسی من بود اما اونم که انگار داشت تند تند به سمتی می رفت، گفت متاسفم." کیوهیون نگاهی بهش انداخت و گفت: "اون حتی بهت نگاه کرد؟" شیوون چشم غره رفت و گفت: "به نظرت این الان مهمه؟ میگم باهام حرف زد! من اون صدای آسمونیشو شنیدم! بدون هیچ آهنگ لعنتی یی!" کیوهیون تکرار کرد: "شیوون! اون حتی بهت نگاهم نکرد؟" شیوون نهایتا آهی کشید و آروم گفت: "خب نه." کیوهیون تموم روزای آینده رو در حالی که به شدت حسادت شیوونو می کرد، یه هدف بلند مدت واسه خودش تعیین کرده بود! "من باید باهاش حرف بزنم. در حالی که بهم نگاه می کنه و لبخند می زنه، حرفامو می شنوه و بهم جواب میده، ازم سوال می پرسه و جواب می خواد. من باید موفق بشم باهاش ارتباط برقرار کنم." همین هدف به ظاهر مسخره بود که کیوهیونو از بی اراده ترین دانش آموز مدرسه که اگه با یه PSP تنهاش می ذاشتی، دیگه فقط اون عضو شکمی (یعنی معده) و پایین شکمی (یعنی مثانه)شو می شناخت، تبدیل به یکی از سخت کوش ترین سال اولیای These Guys شد. کم کم پاتوق اصلیشو، از بوفهء مدرسه به استدیوی سال اولیای مدرسه تغییر داد. حتی به طرز غیر قابل باوری، به شدت رو رق\ص خودش کار می کرد و به دونگهه رشوه می داد تا باهاش تمرین کنه.

و البته که دونگهه با وجود فرارای عجیب و غریبش از خونه که تو اون سال به شدت زیاد و طولانی شده بودن، به راحتی اون رشوه ها رو قبول می کرد. هم تو دوری از خونواده به اون پول نیاز داشت، هم به این که مدتی رو حتی به بهونهء تمرین هم شده، تو خونهء کیوهیون مستقر باشه _خونهء بزرگی که دونگهه هیچ وقت از کیوهیون نپرسید، چرا تنها توش زندگی می کنه.

کیوهیون بعد از ماه ها تلاش مستمر، بالاخره به یکی از بهترین جایگاه ها میون سال اولیا رسیده بود و معلمای مدرسه با وجود این که می دونستن کیوهیون اصلا روزای اول مدرسه رو با وضعیت درسی _در واقع هنری_ خوبی سپری نکرده بود، نهایتا با توجه به پیشرفتای چشم گیرش به این نتیجه رسیدن که چو کیوهیون بهترین انتخاب واسه جشنوارهء سالانهء "Not Intended Voice" (صدای غیر منتظره) ست و با این فکر که یسونگ، پارسال موفق به کسب مقام اول این مسابقات شده بود، یسونگ هم بهترین گزینه واسه هدایت هنری )همونی که تو مدارس ما بش میگن هدایت تحصیلی!( کیوهیونه. وقتی به کیوهیون گفتن که به عنوان نمایندهء امسال These Guys تو "Not Intended Voice" انتخاب شده، نمی تونست از بالا پایین پریدن و فریادای از سر شادیش صرف نظر کنه اما همهء اینا وقتی، به یه نگاه بی حس روی صورت کیوهیون تبدیل شد که بالاتر از اسم خودش، اسم اون روباه مکار خط چشمی که اون قدر حسادتشو کرده بود، ازش متنفر شده بود (فهمیدین؟ کیوهیون از اون پسره، همون نوتلا که به یسونگ نزدیکه متنفر شد.)، دید. شیوون احمق، فقط اسم کیوهیونو اون وسط دیده بود و بهش گفته بود و البته هر دوشون با این فکر که بقیهء اسما مربوط به پایه ها و رشته های دیگن، توجه زیادی بهشون نکرده بودن اما وقتی بیش تر دقت کردن و دیدن اون لعنتی هم اسمش تو همون قسمته، فقط دهنشون وا مونده بود. کیوهیون صبر نکرد، مطمئن بود که یه اشتباهی پیش اومده. واسه همین به دفتر معلما رفت تا بهشون یادآوری کنه، فرستادن دو نماینده به این مسابقات، قابل قبول نیست اما تنها جوابی که دریافت کرد این بود: "هر دوتون کاملا انتخاب نشدین چو. تو چند ماه باقی مونده تا جشنواره، باید تمرین کنید و ما نهایتا یه تست ازتون می گیریم و هر کی که بهتر بود به مسابقات میره. آخه ما واقعا تو انتخابمون شک داشتیم." نهایتا کیوهیون احساس خفگی بهش دست داد. دو ساعت آخرو با بدترین حال ممکن گذروند و بعد این که از دونگهه خواست، ماشینشو براش تا خونه بیاره، خودش پیاده رفت. وقتی به خونه رسید، کل اتاقشو به هم ریخت. حتی همونم اون قدری ازش انرژی گرفته بود که دیگه زورش به کل خونه نرسید. فقط داد می زد و همه چیزو به هم می ریخت. اعصابش خرد بود چون تو این مدت خیلی واسه جلو زدن از اون پسرهء چشم و ابرو مشکی تلاش کرده بود و حالا بازم باید واسه رقابت با اون جون می کند.

وضعیت برای کیوهیون وقتی خراب تر شد که دوباره یه خوشحالی دیگش به خاطر اون پسر به گند کشیده شده بود. جریان این بود که وقتی کیوهیون به خاطر خبر انتخاب یسونگ به عنوان مربیش سر از پا نمی شناخت، متوجه شد، یسونگ اعتراض کرده و گفته می خواد با اون یکی پسره کار کنه و وقتی با مخالفت دفتر رو به رو شده، تصمیم گرفته با هر دوی اونا تمرین کنه و از اون جایی که دفتر هنوز شخص مناسبیو واسه کار کردن با اون یکی پیدا نکرده بود، قبول کرد. کیوهیون می خواست موهای خودشو بکنه! چرا یسونگ این قدر به اون پسره توجه نشون می داد؟ چی تو اون پسره بود که این قدر جذبش می کرد؟ چرا با کیوهیون این طور نبود؟ و نهایتا کیوهیون به این نتیجه رسید که احتمالا اون طور که باید تا حالا به چشم یسونگ نیومده بود. و این موضوع، برای کیوهیون انگیزهء چندین برابر شد که حالا خودشو به یسونگ نشون بده.





این پارت، پیش درآمد پارت بعده

بالاخره کیوسونگ شروع می شوددد ...

با تو جه به روحیات من، ممکنه فکر کنین این پارتو به خاطر این که مکالمه و توصیف زیادی نداشت و همش باید تعریف می کردم، دوست نداشتم! اما نه! به یه دلایل آشناپندارانه ای دوسش داشتم *_* اما علاقه م عمرا به اون تیکه های یبک نمیرسه

می دونین چیه؟ یه حسی بم میگه پارت بعدم هم الان عاپ کن!

شاید عاپش کردم

چون قراره مدت زیادی نباشم

نمی دونم ... شاید تا عید ...

نظرات 3 + ارسال نظر
پریسا یکشنبه 1 آذر 1394 ساعت 13:38 http://village-story.mihanblog.com/

دیالوگ برتر:
"بعدشم، نمی خواد هار هار بخندی چون اصلا اون چاله چوله های مسخرت دیدنی نیست و البته که صدای خنده هاتو به هیچ وجه دوست ندارم! فقط آبروی آدمو می بره. همین که بام تندی نکنی کافیه. خندتو بذار واسه عمت."

اینو گفته بودم یا نه؟؟؟؟حافظه ندارم....نمیدونم تونظرقبلیم گتمش یا نه....

خخخخ عاره گفتی
واقعا ممنونم
حافظهء منم پلاسیده ست قشنگ -_-

پریسا یکشنبه 1 آذر 1394 ساعت 13:05 http://village-story.mihanblog.com/

"معلومه که ندارم! دوست دیوونم اونقد دیوونه بازی درمیاره که کم مونده از دیوونگیش، دیوونه بشم! اون وقت انتظار داری عین دیوونه ها هار هار بخندم؟"

نمی خواد هار هار بخندی چون اصلا اون چاله چوله های مسخرت دیدنی نیست و البته که صدای خنده هاتو به هیچ وجه دوست ندارم! فقط آبروی آدمو می بره. همین که بام تندی نکنی کافیه. خندتو بذار واسه عمت.


اخی عزیزم....گریه نکن.....
خیلی قشنگ و احساسی بود....
عررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
میگم احیانا روباه ریووک نیست؟؟؟؟
فکر کنم دارم سرما میخورم حال ندارم اصلا.....
خوابم میاد.

ممنونم که بهم میگی از کدوم تیکه هاش خوشت اومده ... خیلی بهم کمک می کنه
کیوهیون که تازه اول گریه هاشه ... هعععیییی
اهم اهم ... تو چی کار نام\وس مردم داری؟ حالا می فهمیم کیه ^_^
ان شاء الله که سرما نخورده باشی ... استراحت کن آجی
ممنون

azarakhsh پنج‌شنبه 28 آبان 1394 ساعت 13:15

سیوون عقده ایی
کیو .....دلم سوخید ....
فلش بکات عالین .......خیلی با حالن............
کاشکی فیلم بید .......تنبل تر از این حرفام که چیزی جز درس برا خودم بخونم ......
پس بدون که خیلی داستانت رو می دوستم

خخخخ عقده ای چرا حالا؟! اووخیی این شیوونمونم بی مراسم رفت سربازی عررررر دم ژیوچن و بکی گرم که تهناش نذاشتن. قرار بود کیوتوکم برن، نمی دونم رفتن یا نه. میرم چک می کنم بعد. حالا خوش به حالش هم قطار چانگمینه ^_^ خیلی بش خوش می گذره هار هار!
وای کیو از یه طرف خیلی بدبخته و از ایه طرف خیلی بدبخت می کنه! حالا می فهمین بعدا ... اما این جا حق دارین دلسوزیشو کنین واقعا :)
فلش بکام؟! وایی فدات ع\شقم *_* مرسی جانا
خخخ فک کن سوجو رو جمع کنیم بیان این فیلمو بازی کنن :| عررررر
من و داستانمم خیلی تو رو می دوستیم خواهر جان *_* جینگول به قربانت :* مرسی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد